Fix me| Part 22
-به همین زودی؟ مینهو اون دختره رو بفرست بره سریع خرید کنه. به اجوما هم بگو غذا بپزه بقیه هم عمارتو تمیز کنن، وقت نداریم!
مینهو: ردیفه.
+منم برم یه دوش بگیرم لباسامو بپوشم.
مرد سرشو به نشونه باشه ای تکون داد.
-اوکی، منم میرم همین کارو کنم.
+صبر کن..الان نمیخوای بهم بگی که تظاهر کنم دوستپسرتم یا برم تو اتاق و بیرون نیام؟ شایدم بگی خدمتکارتم؟
مرد ابروهاشو با تعجب بالا داد.
-چرا باید بهت بگم همچین کاری کنی؟ خیلی عادی داستان اصلی رو میگیم! بخدا بعضی وقتها فکر میکنم شیرین میزنی...البته، همیشه.
مرد نیشخندی صدا دار زد.
+ولی توی واتپد که اینطوری بود..
پسر با خودش زمزمه کرد و به حرفهای احمقانه ی خودش نیم خنده ای کرد.
-کمتر داستان بخون بچه.
مرد آهی کشید و به سمت حموم راه افتاد.
تهیونگ چشم غره ای کوتاه رفت به رفت تو اتاقش، لباساش رو درآورد و رفت توی حمومی که توی اتاق خودش بود.
"تایم اسکیپ، ۳۰ دقیقه بعد"
تهیونگو و جونگکوک که هردو از حموم در اومده بودن، مشغول پوشدن لباسهاشون بودن، تهیونگ لباسای جدیدش رو پوشید، روتین پوستیش رو با کرم هایی که خریده بود، انجام داد. چشمش به دستبند ست توی دستش افتاد و لبخندی زد.
خدمتکارا تقریبا کارا رو کرده بودن و غذا هارو درست گرده بودن.
پسر، به سمت طبقه ی پایین راه افتاد. مینهو و جونگکوک دوباره درحال بحث سر یه وجب قرص بودن.
مینهو: دیوونه شدی؟ باید اینا رو بخوری!
-نه مرسی، راحتم.
مینهو: دیوونه شدی؟ کوک امروز مهمون داریم نمیتونی جلوی مهمونا-...
مینهو یهویی چشمش به پسر افتاد و حرفش رو عوض کرد.
مینهو: نمیتونی یهو جلوی مهمونا سرگیجه هاتو شروع کنی! اگه بیفتی چی؟
چشمای مرد کمی گرد شد، مینهو داشت درمورد چی زر میزد؟ خواست چیزی بگه که مینهو با سرفه ای کوتاه و صربه ی ارومی با پاش به پای مرد، مرد رو متوجه حضور پسرِ پشتشون کرد.
-اوه، آره..راست میگی.
مرد ناچار قرص رو ته زبونش گذاشت و قورت داد، توی دلش لعنتی به تهیونگ گفت.
+بنظرتون ژل بزنم؟ احساس میکنم موهام خیلی پریشونه چون یکم هم فر-..
حرف پسر با کلمات مرد قطع شد.
-نه. اینطوری بیشتر دوسش دارم، خیلی خوشگله. بهت میاد.
تهیونگ تعجب کرد، چند بار پشت سر هم پلک زد. اون مرد الان ازش تعریف کرده بود؟ تَهِ دلش کلی ذوق کرده بود ولی چیزی نگفت، یا لپایی که تقریبا سرخ شده بودن و رنگ گلبهی رو به خودشون گرفته بودن، کنار مرد روی کاناپه نشست.
مرد در این باره دیگه چیزی نگفت و شروع کرد به کار با گوشیش.
"تایم اسکیپ"
(چقدر تایم اسکیپ تو یه چسه تایم😂😭🔪)
صدای زنگ درِ عمارت، به صدا در اومد.
حتما خودشون بودن، رسیده بودن.
همه پاشُدن تا به سمت در برن و از مهمونا استقبال کنن.
مینهو: ردیفه.
+منم برم یه دوش بگیرم لباسامو بپوشم.
مرد سرشو به نشونه باشه ای تکون داد.
-اوکی، منم میرم همین کارو کنم.
+صبر کن..الان نمیخوای بهم بگی که تظاهر کنم دوستپسرتم یا برم تو اتاق و بیرون نیام؟ شایدم بگی خدمتکارتم؟
مرد ابروهاشو با تعجب بالا داد.
-چرا باید بهت بگم همچین کاری کنی؟ خیلی عادی داستان اصلی رو میگیم! بخدا بعضی وقتها فکر میکنم شیرین میزنی...البته، همیشه.
مرد نیشخندی صدا دار زد.
+ولی توی واتپد که اینطوری بود..
پسر با خودش زمزمه کرد و به حرفهای احمقانه ی خودش نیم خنده ای کرد.
-کمتر داستان بخون بچه.
مرد آهی کشید و به سمت حموم راه افتاد.
تهیونگ چشم غره ای کوتاه رفت به رفت تو اتاقش، لباساش رو درآورد و رفت توی حمومی که توی اتاق خودش بود.
"تایم اسکیپ، ۳۰ دقیقه بعد"
تهیونگو و جونگکوک که هردو از حموم در اومده بودن، مشغول پوشدن لباسهاشون بودن، تهیونگ لباسای جدیدش رو پوشید، روتین پوستیش رو با کرم هایی که خریده بود، انجام داد. چشمش به دستبند ست توی دستش افتاد و لبخندی زد.
خدمتکارا تقریبا کارا رو کرده بودن و غذا هارو درست گرده بودن.
پسر، به سمت طبقه ی پایین راه افتاد. مینهو و جونگکوک دوباره درحال بحث سر یه وجب قرص بودن.
مینهو: دیوونه شدی؟ باید اینا رو بخوری!
-نه مرسی، راحتم.
مینهو: دیوونه شدی؟ کوک امروز مهمون داریم نمیتونی جلوی مهمونا-...
مینهو یهویی چشمش به پسر افتاد و حرفش رو عوض کرد.
مینهو: نمیتونی یهو جلوی مهمونا سرگیجه هاتو شروع کنی! اگه بیفتی چی؟
چشمای مرد کمی گرد شد، مینهو داشت درمورد چی زر میزد؟ خواست چیزی بگه که مینهو با سرفه ای کوتاه و صربه ی ارومی با پاش به پای مرد، مرد رو متوجه حضور پسرِ پشتشون کرد.
-اوه، آره..راست میگی.
مرد ناچار قرص رو ته زبونش گذاشت و قورت داد، توی دلش لعنتی به تهیونگ گفت.
+بنظرتون ژل بزنم؟ احساس میکنم موهام خیلی پریشونه چون یکم هم فر-..
حرف پسر با کلمات مرد قطع شد.
-نه. اینطوری بیشتر دوسش دارم، خیلی خوشگله. بهت میاد.
تهیونگ تعجب کرد، چند بار پشت سر هم پلک زد. اون مرد الان ازش تعریف کرده بود؟ تَهِ دلش کلی ذوق کرده بود ولی چیزی نگفت، یا لپایی که تقریبا سرخ شده بودن و رنگ گلبهی رو به خودشون گرفته بودن، کنار مرد روی کاناپه نشست.
مرد در این باره دیگه چیزی نگفت و شروع کرد به کار با گوشیش.
"تایم اسکیپ"
(چقدر تایم اسکیپ تو یه چسه تایم😂😭🔪)
صدای زنگ درِ عمارت، به صدا در اومد.
حتما خودشون بودن، رسیده بودن.
همه پاشُدن تا به سمت در برن و از مهمونا استقبال کنن.
۷.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.